وطنم پاره منم
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
وطنم پاره منم
نوشته شده در سه شنبه 24 بهمن 1391
بازدید : 325
نویسنده : حسین

 

بامن سخن بگو،این منم...فرزند آواره و خانه به دوش تو که سالهاست اسیر غربت است و سهمش از تو،تنها نامی در گذرنامه اش و نگاهی دور از افق های دورتر.


با من سخن بگو؛تمام وجودم تشنه شنیدن است.می خواهم راه رسم جاوید بودن را تنها از تو ای ایرانم،بیاموزم که قرن ها است که نامت همیشه برتارک این کره خاکی درخشیده و می درخشد.

لب از لب واکن و بغض های گره کرده ات را بگشا،نگاه ترک خورده ات،وجودم را به آتش می کشد با من بگو،از روز های آتش و خون،از تاراج اسکندرو تیمور وچنگیز که چه بی رحمانه،ازاجسادفرزندانت،قبرستان ها به پا می داشتند.

بخاطر بیاور خون سرخ فرزندانت را که شقایق های همیشه داغدار هنوز هم بعد از قرن ها عزادار چشمان اشکبار تو اند.....

ایران،ای خانه اول و آخر هر ایرانی.....

مرا به خود بخوان و به یاد بیاور روزی راکه تو را ترک می کردم گریان بودی و نالان گفتی فرزندم،تو ریشه در وجود من بسته ای هرگز در غربت به گل نخواهی نشست،اما گفتم:می روم تا نام و آوازه بلندت را در دشت های نا آشنای غربت،به انعکاس بنشینم شاید فراموش کرده بودم که فرزندان بزرگ تو در آغوش پاک تو،از کوه های سربه فلک کشیده ات اعتماد را.....


وازآبی بی کران دریاهایت،بزرگی آموختند،فردوسی در مکتب عشق تو عاشقانه می سرود که چو ایران نباشد تن من مباد 

سعدی به عشق بازگشت به عشق باز گشت به خاک پاک تو،سال ها کوله بار تنهایی اش را از تجربه های گرانقدر اندوخت تا بر روی قلب تو در شیراز،قلم عقل را به عشق بسپاردو جاودانه بیافریند.

حافظ  هنوز وامدار نگاه های عارفانه توست......

مولانا وقتی از تو دور افتاد  با جگر خونین سرود که بشنو از نی چون حکایت می کند،از جدایی ها شکایت می کند.

عشق اهورایی فرهاد،درامتداد کوه بیستون تو،شوری شیرین در دل نظامی به یادگار نهاد...امشب صدای تیشه از بیستون نیامد،،شاید به خواب شیرین،فرهاد رفته باشد.

ابو علی سینا به عشق نجات جان جگر گوشه های تو،تمام عمرش مهمان تبعید ودربه دری گشت....

ای ایران،آه،ای خاک پاک پدری ام


نام تو هنوز هم حسرتی ژرف بر وجودم به پژواک می نشیند،کاش بدانی من من هیچ گاه رنج های گذشته تو از گذران روز های دورتر از تمام تاریکی ها را به دست نامحدود باد نخواهم سپرد....

روز هایی که تکه تکه از وجودت را،هر شاه ظالمی در ازای چند روز هوسبازی و مهمانی به بیگانگان پیشکش می کردند و ناله های مردمت که چه ناباورانه،یوغ استعمار غریبه هارا به گردن می گرفتند.

با من از فرزندان بزرگ و پر آوازه ات بگو،امیرکبیرو میرزا کوچک خان و دلوارها،از رجایی هاو مطهری ها،بهشتی هاو شریعتی  ها که چگونه از عشق تو، نردبانی ساختند تا ابدیت...تانام تو را برتارک هستی رقم زنند...

از خمینی ات بگو...

از آ ن فرزند پاک سلاله محمد(ص) که تاب چکمه های استعمار را بر شانه ات به دوام ننشست و حسین وار عزم رهیدن کرد........

متن ارسالی از یک هموطن در کویت 






:: موضوعات مرتبط: جامعه , ,
:: برچسب‌ها: وطن , ایران , ایران , وطن ,



مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: